عید نوروز 1391 اولین بهاره زندگی ژوانا
بالاخره امروز بعد از چند روز فعالیت برای خانه تکانی؛ بهار از راه رسید و همه کهنه گیا رو با نویی خودش تازه و نو کرد. یه باره دیگه شوق زندگی و سرزندگی جوانه زد تا امید یه نفسی تازه کنه و مسیر سبزه زندگی رو پر ز شوق ادامه بده. و امسال برای من و بابایی چه سال زیبا و خوشی خواهد بود که کناره سفره هفت سینمون 3 تایی رسیدن بهار رو جشن گرفتیم. به یمن حضورت از لحظه تولدت تا الان همیشه زندگیمون پر بوده از لحظه های شیرین و به یاد موندنی. دختره نازم تو این لحظه مقدس از خدا بهترین ها رو واست دعا میکنم و خدا رو شکر میکنم به خاطره این همه مهربونی و لطفش که قسمت من و بابات کرده. مطمئنم که خدا دعای چشمای معصوم و نگاه پاک تو رو به عرش خودش میبره، واسه همین دوست دارم واسه همه تو دله سبز و بی آلایشت دعا کنی. عزیزم امروز صبح لحظه سال تحویل چشمای قشنگتو باز کردی تا من و بابایی رو تو این لحظه زیبا تنها نزاری، من و بابا حامد هم تا سال نو شد لپای خوشگلتو بوسیدیم و تو بین ما غرق در شادی و خنده بودی. دخترکم اولین بهار زندگیت مبارک باشه هر چند که تو خودت واسه ما بهاری. بعد از عید شدن رفتیم خونه بابا رضا و مامان نسرین تا عشق و سرزندگی رو با خودت به خونه اونها هم ببری. راستی تو لباسای خوشگلت مثل ماه شده بودی.