تولد مامانی و اولین سال حضوره دختره نازم
امروز 2/2/1391 و روزه تولده مامانیه. پارسال این موقع تو عضوی از وجود من بودی ولی امسال ماشالله واسه خودت خانومی شدی. دختره خوبم انقدر خوشحالم که در همچین روزی کنارمی که خدا میدونه. ممنون از خدای مهربون به خاطر هدیه با ارزشش. دلم میخواد همیشه کنارم بمونی.......
امروز از خواسته هام یا بهتر بگم از نیاز هام برات مینویسم تا فردا که بزرگ شدی و منه محتاج به تو محتاج تر شدم بدونی چه قدر بهت نیاز دارم. امروز که من جوانم و هنوز لرزش بر دستانم ننشسته ساعتها تو را در آغوشم خواهم گرفت تا آن زمان که ناتوان از در آغوش کشیدنت شدم حسرتت بر دلم نماند......
در دلم وقتی داشتم شمع های عمر از دست داده ام را یکی یکی به دست باد میسپاردم جز خاطر تو چیزی رنگ نداشت. انگار همه چیز در تو خلاصه شده بود، تمام رنگ های زندگی رنگ خود را به رنگ وجودت باخته بود و تو بی خبر از همه چیز شادان به دنبال فوت کردن عمره سوخته من بودی و من مشتاق به خنده تو، سر تا پایت را می بوییدم.......