ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

زردی گرفتن دخترمون

1390/12/21 10:48
نویسنده : مامان و بابا
553 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 25 مرداد سال 90 هستش. دیشب به ناچار تو رو بیمارستان بستریت کردیم، قرار بود صبح دوباره آزمایش بگیرن تا زردیت رو چک کنند، من و بابات دل تو دلمون نبود که بیام واسه دیدنت، واسه همین با اون حال نزارم که تکون نمیتونستم بخورم حاضر شدم تا بابات بیارتم بیمارستان که بتونم بغلت بگیرم و پیشت باشم. وقتی رسیدیم بیمارستان جواب آزمایشت هم اومده بود، زردیت یک درجه اومده بود پایین ولی باز هم کم بود و باید زردیت به 10 میرسید. عزیزه دلم به من و بابات اجازه نمیدادن که وارد اتاق نوزادان بشیم ولی من انقدر ناراحتی کردم اجازه دادن برم تو اتاق و از دور نگاهت کنم. مثل همیشه آروم و زیبا بودی، چشماتو بسته بودند و لباساتو در آورده بودند و تو دستگاه خوابونده بودنت. من فقط گریه میکردم، دلم میخواست بغلت کنم و تا میتونم ببوسمو ببویمت. ولی اجازه نمیدادن از دستگاه بیای بیرون مگر دوبار در روز اونم کمتر از نیم ساعت. منم با حال بدی که داشتم انقدر پشت در اتاق نوزادان میموندم که تو واسه شیر خوردن بیدار بشی و بتونم بغلت کنم. راستی دکتر شیر خشک واسه زردیت تجویز کرده بود چون شیره مادر باعث تشدید زردی میشه. تو هم شیره خشک رو حسابی دوست داشتی و با میل میخوردی خدا رو شکر. وقتی میدادنت بغلم دلم نمیومد که پست بدم، ولی به خاطر اینکه زودتر خوب بشی و واسه همیشه بیای پیشم نباید از دستگاه بیرون نگهت میداشتم.

خلاصه این ماجرا تا پنج شنبه 27 مرداد ماه ادامه داشت و هر روز زردیت کمتر میشدتا اینکه ظهر 5 شنبه تماس گرفتیم و گفتن دخترتون  مرخصه. من و بابا حامد و مامان جون هم سریع اومدیم بیمارستان و تو رو با خودمون آوردیم خونه. حالا دیگه خیالم راحت بود که کنارمی، امیدوارم دیگه به هیچ دلیلی از هم دور نمونیم که من طاقتشو ندارم. عزیزه مامانی امروز خاله فیروزه و مامان منیر و خاله ماندانا و خاله نوشین اومدن دیدنت. جمعه هم مامان نسرین و عمه مهناز و عمه مهرناز اومدن دیدنت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)