ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

سومین روز زندگیت

1390/12/21 10:30
نویسنده : مامان و بابا
491 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 24 مرداد سال90 هستش و سومین روزه زندگیه دخترمون. عزیزه دل مامانی امروز بعد از ظهر وقته دکتر داره، برای چکاپ زردی. دختره قشنگم خدا رو شکر شبا رو خوب میخوابی البته هر یک ساعت واسه شیرخوردن بلند میشی و دوباره میخوابی. هر 3 ساعت هم پمپرزتو باید عوض کنیم. بند نافت هم یه کمی اذیتت میکنه خانومی. هنوز لباسای بیمارستانت و از تنت در نیاوردم، دلم میخواد اول بری حمام بعداً لباسای قشنگتو تنت کنم. ماشالله موهات هم پرپشت و بلنده، برعکس من که وقتی بچه بودم کچل بودم. چشمات خیلی قشنگن عزیزه مامان، رنگ چشمات یه رنگه خاص و منحصر به فردیه. نگاهت خیلی نافذ و عمیقه. چهرت ترکیبی از من و بابا حامده نمیشه گفت کلاً شبیه به منی چون ترکیب صورتت به بابات برده ولی چشمات خیلی شبیه به چشمای منه.

امروز بعد از ظهر با مامان جون و باباحامد رفتین دکتر، منم تو خونه منتظرت موندم تا برگردی، رو تختم خوابیدم تا وقتی که تو بیای یه کمی استراحت کرده باشم، حدودای ساعت 6 بود که با بابات رفتین دکتر ولی وقتی چشمامو باز کردم ساعت 9:30 شب و اتاق تاریک بود، هر چی گشتم تو رو کنارم ندیدم، بلند باباتو صدا کردم که تو رو بیارن پیشم ولی هیچ کس جوابمو نداد، بعد از چند دقیقه مامان جون زنگ زد و گفت که هنوز نیومدن، من خیلی دلم شور افتاد همش سراغ تو رو میگرفتم و مامانم هم میگفت حالت خوبه و دارن میان خونه. بعد از نیم ساعته دیگه بابات زنگ زد و گفت که بیمارستانن، من دیگه داشتم از غصه دق میکردم، فکر جدا موندن از تو برام غیر قابل باور بود. واسه همین زدم زیره گریه که بابات گفت دکترت گفته زردی داری و جواب ازمایشت زردی  18 رو نشون میده، به همین خاطر باید بستری بشی بیمارستان تا به حد نرمال برسه. من فقط گریه میکردم، دلم برات تنگ شده بود، ولی چاره ایی جز اینکه تحت نظر دکتر بستری بشی نداشتیم، مامان جون و باباحامد کارای مربوط به بستریت رو انجام دادن و برگشتن خونه، بیمارستان لباساتو از تنت درآورده بود و تحویل بابات داده بود، منم تا صبح لباساتو تو دستم گرفته بودم و بوشون میکردم و گریه میکردم، لباسات بوی تنتو میداد و منو آروم میکرد. عزیزه دله مامانی من که گفته بودم بدون تو لحظه ایی تاب ندارم، آخه چه جوری دوریتو تحمل کنم، امیدوارم جات راحت باشه و مثل قبلاً که تو شکم مامان بودی قوی باشی و زود خوب شی که بیای پیش مامانی.

خدایا فرشته کوچولوی منو بهم برگردون، طلقت دوریشو ندارم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بابای الیسا
21 اسفند 90 10:49
سلام عزیزم. عکسای نی نی نازت پس کو؟؟