ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

ژوانا و دختر دایی هاش

امروز 10 فروردینه که اول رفتیم خونه دایی جلال و تینا و طهورا. دختره قشنگم دختر داییات خیلی دوستت دارن و تو اونا رو خیلی دوست داری. از اینکه شما سه تا دختره نازنین با هم دوستین و با هم شادین خیلی خوشحالم. مطمئنم که در آینده هم شما ها دوستای خوبی واسه هم خواهید بود و هیچ وقت تنها نمیمونید. خدا ما رو خیلی دوست داشته که سه تا فرشته مهربون و نازنین بهمون هدیه داده. ...
10 فروردين 1391

ژوانا عشقه مامان و بابایی

امروز روز 9 فروردینه مامانی و تو تازه از خواب بیدار شدی و داری تو تختت با وسایلت بازی میکنی. البته فکر کنم هنوز خوب خواب از سرت نپریده مامانی. عشقه من انقدر دوستت دارم که نمیتونم براش اندازه ایی به زبون بیارم. وقتی با چشمای ناز و متعجبت به اطرافت نگاه میکنی و دنبال من میگردی دلم میخواد خودمو فدات کنم. دوست ندارم زود بزرگ بشی، دلم میخواد به قدر کافی فرصت داشته باشم تا تو رو تو آغوشم بگیرم و تو هم به راحتی تو حلقه نوازش من جا بگیری............. ...
9 فروردين 1391

عید دیدنی خونه مهگل خانوم

امروز پنجم فروردینه و برای عید دیدنی اومدیم خونه خاله مامان، مهگل خوشگله هم کلی عاشقه ژواناست و از کناره ژوانا خانوم تکون نمیخوره، البته کلاً خانواده خاله همشون تو رو خیلی دوست دارند دختره قشنگم و همیشه به تو محبت دارند، اینم چند تا عکس یادگاری که خونه خاله گرفتیم. ...
9 فروردين 1391

عید دیدنی ژوانا با دوستاش

مهرسا خانوم و آرتین خان نوه های عموی مامانی هستند که خیلی تو رودوست دارند دختره گلم. اینم یه عکس دسته جمعی تا واستون به یادگاری بمونه وقتی بزرگ میشین یاد این روزها رو تو خاطرتون داشته باشین. ژوانا جونم حدود 8 ماه از مهرسا خوشگله کوچکتره و آرتین خان هم الان 5 سالشه و واسهخودش مردی شده ماشالله. دیدن بزرگیای شما کوچولو ها واقعاً دیدنیه. ...
8 فروردين 1391

چهارشنبه سوری سال 90

مامانی یادم رفته بود عکسای چهارشنبه سوری رو برات بزارم. شب با بابایی رفتیم تو کوچمون و کلی آتیش بازی کردیم. تو هم با تعجب نور فشفشه ها رو نگاه میکردی، هوا یه کمی سرد بود ولی خیلی خوش گذشت. همسایه هامون هم اومده بودند بیرون و یه آتیش بزرگ به پا کردن و همه از روش پریدن.   ...
3 فروردين 1391

عید دیدنی خونه محمد مهدی کوچولو

عزیزم امروز 3/1/91 هستش که واسه بازدید اومدیم خونه عمه جونت. محمد مهدی کوچولو هم مثل تو اولین عید نوروز زندگیشو تجربه میکرد. تو و محمد مهدی دو تا هدیه بزرگ بودین که به فاصله 4 ماه خدا بهمون داده بود و به لطف حضور شما فرشته کوچولو ها کل خانواده سرگرم بودن. میدونم که شما ها هم بازیهای خوبی واسه همدیگه میشین، چون تو چند ماه بزرگتر از محمد مهدی هستی باید مراقبش باشی عزیزه مامان . از خدا میخوام همه کوچولو های دنیا شاد و سلامت باشن و کنار مادر پدراشون زندگی خوبی در انتظارشون باشه. آدم وقتی به چشمای معصوم و بیگناه شما نگاه میکنه امید به زندگی و شوق زنده بودن تو تمام وجودش سرسبز میشه. ...
3 فروردين 1391

عید دیدنی محمد مهدی با ژوانا جونم

امروز دوم فروردینه و عمه جونت با محمد مهدی کوچولو اومدن خونمون واسه عید دیدنی. ژوانا جونم تازه از خواب بلند شده بود و کلی شاد بود ولی محمد مهدی زیاد نمیخندید و بیشتر اخماش تو همه. ژوانا هیچ عکس العملی نسبت به اینکه یه بچه مقابلشه انجام نمیده و اصلاً کاری به کارش نداره. ...
2 فروردين 1391

حمام شب عید دخترم ژوانا خانومه خوشگل و تمیز

دختره قشنگم امشب بردمت حمام تا فردا که عید میشه تر و تمیز باشی مثل یه دسته گل. وقتی از حمام اومدی بیرون درست عطر و بوی شکوفه های بهاری را میدادی عزیزه مامان. ولی کلاً زیاد آب بازی رو دوست نداری، مخصوصاً که وقتی موهاتو میشورم کلی گریه میکنی. دوست دارم زودتر تابستون بشه تا استخر بادیتو پر از آب کنم و بندازمت تو آب ، آب بازی کنی.     ...
2 فروردين 1391

اولین عیدی ژوانا خانوم

عزیزم تو خودت بزرگترین عیدی بودی که خدا به من و بابا حامد هدیه داد، نمیدونم چی به پای تو بریزیم که لایق پای تو باشه  فقط به رسم یادبود و اینکه بدونی چه قدر برامون عزیزی با بابایی تصمیم گرفتیم یه پلاک زنجیر طلا به پلاکای دیگه زنجیرت به یادگار اولین عیدت اضافه کنیم و هر سال اینکارو ادامه بدیم تا به یاد هر عید نوروز یه یادگاری تو زنجیرت باشه و وقتی بزرگ شدی و به سالهای قبل تر برگشتی خاطرات هر کدوم واست زنده بشه دختره مامان. البته کنار اون یه جفت گوشواره حلقه ایی و سوزنی هم مامانی برات خرید تا به همین زودیا به گوشای خوشگلت دو تیکه ستاره آویزون کنم تا تو شبای مامان و بابا بدرخشی. ...
1 فروردين 1391

عیددیدنی خونه مامان منیر

امروز هم چنان اولین روزه فروردینه و بعد از ظهر سه تایی اومدیم خونه مامان منیر تا هم عید رو بهش تبریک بگیم و هم جای بابا رضامو خالی کنیم. اونجا خیلی شلوغ بود و همه نوه ها و نتیجه ها اومده بودن تا مامان منیر یه موقع تنها نمونه. ژوانا هم کلی متعجب مونده بود که همه رو داره یه جا میبینه. شب هم بعد از خوردن شام برگشتیم خونمون. مامان منیر به ژوانا خانوم یه ربع سکه عیدی داد. منم براش یادگاری نگه داشتم تا وقتی بزرگ شد بدم به خودش. ...
1 فروردين 1391