دومین روز زندگیت
امروز 23 مرداد سال90، دومین روزه زندگیه فرشته آسمونی من و حامد. بعد از اینکه اومدیم خونه، من که خیلی خسته بودم و یه درد عمیق تو کمرم احساس میکردم، حرکت کردن و راه رفتن به شدت برام سخت بود، خدا رو شکر خانوادم پیشم بودن و همه جوره بهم کمک میکردن. بعد از اینکه بهت شیر دادم با همدیگه خوابیدیم، انگار تو هم خیلی خسته بودی که با اون پاهای کوچولوت تونسته بودی این همه راه رو از بهشت تا دنیا بیای. فاصله های شیرخوردنت خیلی کم بود، زود به زود گرسنه میشدی انگار. منم با اشتیاق بهت شیر میدادم. البته شیرم زیاد نبود. وقتی کنارمون میخوابیدی من و بابات دلمون نمیومد که بخوابیم، دوست داشتیم تو بخوابی و ما ساعتها نگات کنیم. بیگناهی و پاکی تو چهرت موج میزد، واقعاً...
نویسنده :
مامان و بابا
8:36