ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

تولد مامانی و اولین سال حضوره دختره نازم

امروز 2/2/1391 و روزه تولده مامانیه. پارسال این موقع تو عضوی از وجود من بودی ولی امسال ماشالله واسه خودت خانومی شدی. دختره خوبم انقدر خوشحالم که در همچین روزی کنارمی که خدا میدونه. ممنون از خدای مهربون به خاطر هدیه با ارزشش. دلم میخواد همیشه کنارم بمونی....... امروز از خواسته هام یا بهتر بگم از نیاز هام برات مینویسم تا فردا که بزرگ شدی و منه محتاج به تو محتاج تر شدم بدونی چه قدر بهت نیاز دارم. امروز که من جوانم و هنوز لرزش بر دستانم ننشسته ساعتها تو را در آغوشم خواهم گرفت تا آن زمان که ناتوان از در آغوش کشیدنت شدم حسرتت بر دلم نماند...... در دلم وقتی داشتم شمع های عمر از دست داده ام را یکی یکی  به دست باد میسپاردم جز ...
2 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

مادامی که این اطفال کنارت هستند تا میتوانی دوستشان بدار، خود را فراموش کن و به ایشان خدمت نما. شفقت فراوان خود را از آنها دریغ مدار، مادام که این موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هیچ یک از رفتار کودکانه آنها بدون قدردانی بماند. این شادمانی که اکنون در دستان توست مدت زیادی نخواهد ماند. این دستان نرم و کوچکی که در دستان تو آشیانه دارد در حالی که در آفتاب قدم میزنی همیشه با تو نخواهد بود، همین گونه این پاهای کوچکی که در کنارت میدوند و یا صداهای مشتاقی که بدون وقفه تو را میخواند تا ابد نیستند. این صورت های قابل اعتماد که به تو توجه میکنند، یا بازووان کوچکی که بر گردن تو حلقه میشوند و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند دائمی نیس...
17 فروردين 1391

ژوانا و اولین جلوسش بر کالاسکه

امروز پنجشنبه 17 فروردینه که بعد از ظهر ژوانا خانوم رو گذاشتیم تو کالاسکه و بردیمش پارک. این اولین باری بود که این اتفاق میوفتاد واسه همین خواستم با ثبت این خاطره اولین هات کاملتر بشه مامانی. ...
17 فروردين 1391

رخ نمایی دو تا مروارید در صدف دهان ژوانای نازم

امروز ١٦ فروردینه ٩١ وقتی از سر کاربرگشتم خونه و داشتم به دخترم آب میدادم متوجه شدم دو تا مروارید خوشگل و براق تو فک پایینش دارن خود نمایی میکنند. انقدر خوشحال شدم که حد نداشت. مامانی مبارکت باشه درآوردن دو تا مروراید سفید. خیلی خوشحال شدم وقتی دندوناشو دیدم چون بچم خیلی سختی کشیده بود واسه دندون درآوردن. دختره مهربونم تو داری کم کم بزرگ میشی و من محو تماشای تو و در عشق بازی با عشق حضورت بی توجه به گذر زمان هم چنان محو شیرین بازیهای تو ام. دوست دارم همیشه خواهان آغوش گرم باشی و نوازشهای بی دریغم رو پذیرا باشی. بزرگ شدنت برام سخته ولی میدونم که هر چه قدر هم بزرگ بشی همیشه برای من همون دختر کوچولوی ناز و معصومی هستی که وقتی از اتاق ع...
16 فروردين 1391