ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

حمام شب عید دخترم ژوانا خانومه خوشگل و تمیز

دختره قشنگم امشب بردمت حمام تا فردا که عید میشه تر و تمیز باشی مثل یه دسته گل. وقتی از حمام اومدی بیرون درست عطر و بوی شکوفه های بهاری را میدادی عزیزه مامان. ولی کلاً زیاد آب بازی رو دوست نداری، مخصوصاً که وقتی موهاتو میشورم کلی گریه میکنی. دوست دارم زودتر تابستون بشه تا استخر بادیتو پر از آب کنم و بندازمت تو آب ، آب بازی کنی.     ...
2 فروردين 1391

اولین عیدی ژوانا خانوم

عزیزم تو خودت بزرگترین عیدی بودی که خدا به من و بابا حامد هدیه داد، نمیدونم چی به پای تو بریزیم که لایق پای تو باشه  فقط به رسم یادبود و اینکه بدونی چه قدر برامون عزیزی با بابایی تصمیم گرفتیم یه پلاک زنجیر طلا به پلاکای دیگه زنجیرت به یادگار اولین عیدت اضافه کنیم و هر سال اینکارو ادامه بدیم تا به یاد هر عید نوروز یه یادگاری تو زنجیرت باشه و وقتی بزرگ شدی و به سالهای قبل تر برگشتی خاطرات هر کدوم واست زنده بشه دختره مامان. البته کنار اون یه جفت گوشواره حلقه ایی و سوزنی هم مامانی برات خرید تا به همین زودیا به گوشای خوشگلت دو تیکه ستاره آویزون کنم تا تو شبای مامان و بابا بدرخشی. ...
1 فروردين 1391

عیددیدنی خونه مامان منیر

امروز هم چنان اولین روزه فروردینه و بعد از ظهر سه تایی اومدیم خونه مامان منیر تا هم عید رو بهش تبریک بگیم و هم جای بابا رضامو خالی کنیم. اونجا خیلی شلوغ بود و همه نوه ها و نتیجه ها اومده بودن تا مامان منیر یه موقع تنها نمونه. ژوانا هم کلی متعجب مونده بود که همه رو داره یه جا میبینه. شب هم بعد از خوردن شام برگشتیم خونمون. مامان منیر به ژوانا خانوم یه ربع سکه عیدی داد. منم براش یادگاری نگه داشتم تا وقتی بزرگ شد بدم به خودش. ...
1 فروردين 1391

عید دیدنی ژوانا خانوم خونه مامان نسرین و بابا رضا

امروز اولین روزه عیده و ما اولین جایی که سه تایی رفتیم خونه بابا رضا و مامان نسرین بود. بابا رضا تو رو خیلی دوست داره دختره نازم. همیشه باهات بازی میکنه و تو هم کلی میخندی و شاد میشی. منم از دیدن خنده تو دیگههیچی از خدا نمیخوام. عزیزم تو یه فرشته کوچولویی که خدا تو رو به ما هدیه داده و با خودت از آسمون برامون کلی شادی به ارمغان آوردی. خدا رو شکر میکنم که تو کنارمونی و از خدا میخوام که هیچ وقت بین من و تو فاصله ایی نندازه و هیچ وقت منو با تو آزمایش نکنه. بابا رضا و مامانی هم تو رو خیلی دوست دارند، و همیشه به فکر تو هستن. امیدوارم همیشه زیره سایه بزرگترهامون زندگی خوبی رو کنار هم داشته باشیم.   ...
1 فروردين 1391

عید نوروز 1391 اولین بهاره زندگی ژوانا

بالاخره امروز بعد از چند روز فعالیت برای خانه تکانی؛ بهار از راه رسید و همه کهنه گیا رو با نویی خودش تازه و نو کرد. یه باره دیگه شوق زندگی و سرزندگی جوانه زد تا امید یه نفسی تازه کنه و مسیر سبزه زندگی رو پر ز شوق ادامه بده. و امسال برای من و بابایی چه سال زیبا و خوشی خواهد بود که کناره سفره هفت سینمون 3 تایی رسیدن بهار رو جشن گرفتیم. به یمن حضورت از لحظه تولدت تا الان همیشه زندگیمون پر بوده از لحظه های شیرین و به یاد موندنی. دختره نازم تو این لحظه مقدس از خدا بهترین ها رو واست دعا میکنم و خدا رو شکر میکنم به خاطره این همه مهربونی و لطفش که قسمت من و بابات کرده. مطمئنم که خدا دعای چشمای معصوم و نگاه پاک تو رو به عرش خودش میبره،...
1 فروردين 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

امروز 21/12/90 و سالگرد ازدواج من و بابا حامد هستش. خیلی خوشحالم که امسال تو رو هم کنارمون داریم. بابایی یه کیک خوشگل خریده بود تا 3 تایی کنار هم یه باره دیگه ازدواجوم رو جشن بگیریم. از اینکه زندگی مشترکمون ثمره داده و دختره نازم کنارمونه خیلی خوشحالیم و خدا رو شکر میکنیم به خاطر این همه لطف و مهربونیش. ...
21 اسفند 1390

زردی گرفتن دخترمون

امروز 25 مرداد سال 90 هستش. دیشب به ناچار تو رو بیمارستان بستریت کردیم، قرار بود صبح دوباره آزمایش بگیرن تا زردیت رو چک کنند، من و بابات دل تو دلمون نبود که بیام واسه دیدنت، واسه همین با اون حال نزارم که تکون نمیتونستم بخورم حاضر شدم تا بابات بیارتم بیمارستان که بتونم بغلت بگیرم و پیشت باشم. وقتی رسیدیم بیمارستان جواب آزمایشت هم اومده بود، زردیت یک درجه اومده بود پایین ولی باز هم کم بود و باید زردیت به 10 میرسید. عزیزه دلم به من و بابات اجازه نمیدادن که وارد اتاق نوزادان بشیم ولی من انقدر ناراحتی کردم اجازه دادن برم تو اتاق و از دور نگاهت کنم. مثل همیشه آروم و زیبا بودی، چشماتو بسته بودند و لباساتو در آورده بودند و تو دستگاه خوابونده بودنت. ...
21 اسفند 1390

سومین روز زندگیت

امروز 24 مرداد سال90 هستش و سومین روزه زندگیه دخترمون. عزیزه دل مامانی امروز بعد از ظهر وقته دکتر داره، برای چکاپ زردی. دختره قشنگم خدا رو شکر شبا رو خوب میخوابی البته هر یک ساعت واسه شیرخوردن بلند میشی و دوباره میخوابی. هر 3 ساعت هم پمپرزتو باید عوض کنیم. بند نافت هم یه کمی اذیتت میکنه خانومی. هنوز لباسای بیمارستانت و از تنت در نیاوردم، دلم میخواد اول بری حمام بعداً لباسای قشنگتو تنت کنم. ماشالله موهات هم پرپشت و بلنده، برعکس من که وقتی بچه بودم کچل بودم. چشمات خیلی قشنگن عزیزه مامان، رنگ چشمات یه رنگه خاص و منحصر به فردیه. نگاهت خیلی نافذ و عمیقه. چهرت ترکیبی از من و بابا حامده نمیشه گفت کلاً شبیه به منی چون ترکیب صورتت به بابات برده ولی چ...
21 اسفند 1390

روز تولد دختر یکی یدونمون، ژوانا خانومه خوشگل

دختر قشنگم امروز 22 مرداد ماه سال90 هستش، روزی که خدای مهربون بیشتر از هر موقع لطفشو شامل حال من و بابات کرد و یه فرشته کوچولوی ناز و مامانی رو از بهشت خودش انتخاب کرد و به ما هدیه داد. امروز صبح زود از خواب بیدار شدم، البته اگه راستشو بخوای اصلاً دیشب نتونستم بخوابم. بعد از اینکه آماده شدم مامان جون منو و تو رو از زیر قرآن رد کرد و با باباحامد و خاله و مامان جونت به طرف بیمارستان راه افتادیم. وقتی رسیدیم بیمارستان خاله مانی هم اونجا منتظرمون بود. خلاصه همه با هم رفتیم داخل ولی واقعاً دل تو دله من نبود عزیزم. بعد از ورودمون من و بابات رفتیم بالا برای تشکیل پرونده، من فکر نمیکردم که کسیو دیگه نتونم ببینم واسه همین خداحافظی نکردم، وقتی رفتیم...
21 اسفند 1390